لطفا به این مطلب رای دهید
[رای ها : 24 امتیاز : 4.3]
چگونه به آرامش درونی برسیم؟
«آرامش درونی انسان یا آرامش فکر، نداشتن مشکل در زندگی نیست، بلکه توانایی کنار آمدن با مشکلات است.»
من هم مثل خیلی آدم های دیگر، سالهای زیادی از زندگی ام را نفهمیده بودم که آرامش درونی یک انتخاب است. مطمئن نیستم چه فکر می کردم. شاید باور نداشتم که کسی بتواند یک آرامش درونی ماندگار داشته باشد. می دانستم که احساس آرامش خودم همیشه موقت بوده است.
زندگی من فراز و نشیب های زیادی داشته است. موقعیت های سخت زیادی برایم پیش آمده بود که باید با آنها کنار می آمدم. باور داشتم که آرامش درونی را فقط قدیس ها و راهب ها می توانند به دست آورند، یا آنهایی که زندگی تاریک دنیا را انتخاب می کنند که لازم نیست با مشکلات روزمره دست و پنجه نرم کنند.
در دنیای خودم سردرگم بودم و نمی دانستم وقتی همیشه مشکلی در زندگی خودم یا آنهایی که دوستشان دارم وجود دارد، چطور می توانم به آرامش برسم.
درواقع، تصورم این بود که دنیا سراسر چیزهای منفی است که در روزنامه ها می خوانم، در تلویزیون می بینم و از دیگران می شنوم.
اینها چیزهایی هستند که احساسات ما را درگیر می کنند، اخبار زن گمشده ای که به قتل رسیده، تراژدی بچه ای که توسط یک راننده مست کشته شده، تعداد آدم های بی خانمان، سونامی که جان هزاران نفر را می گیرد و …
بعد ماجراهایی که به خانه خودم نزدیک ترند، شوهر دوستم که به سرطان مبتلا شده و پزشک ها گفته اند تا سه ماه دیگر بیشتر زنده نیست، پدرم که دچار فراموشی شده، ازدواج دوستم که در حال فروپاشی است، همه اتفاقاتی که قلبم را جریحه دار می کنند.
در زندگی شخصی ام هم، احساساتم با کنترلی که حس می کردم روی شادی و خوشبختی ام دارم، بالا و پایین می رفت. حس عروسک خیمه شب بازی را داشتم و بارها و بارها از خودم می پرسیدم، «چطور وقتی احساساتم بالا و پایین می رود، می توانم آرامش قلبی داشته باشم؟»
وقتی به عقب نگاه می کنم، می دانم که باور داشتم که احساساتم مهم اند. از اینها گذشته، آیا احساسی بودن بخش مهمی از زنده بودن نیست؟ احساسات به من حس واقعی بودن می دادند و باعث می شدند بتوانم با دیگران همدردی کنم.
اما در عمق وجود خودم، بیشتر وقت ها احساس خوبی نداشتم. دلم می خواست آنقدر احساسی نباشم. دلم می خواست از همه مشکلات زندگی ام خلاص شوم، به عصبانیت ها و حرف های دیگران واکنش ندهم و در قلبم آرامش داشته باشم.
نیاز شدیدی بود برای تغییر دادن وضعیت یا متوقف کردن چرخه منفی اتفاقات که به نظر می رسید کنترل روابط و زندگی من را در دست گرفته است.
باور دارم که این تصمیم بود که مدام در ذهن و قلبم چرخ می خورد و جستجوی معنوی من را پیش برد و کمکم کرد با وجود همه مشکلاتی که در زندگی ام بود، یک روش زندگی آرامش بخش تر کشف کنم.
می دانستم که همانطور که ماه ها و سالها پیش می روند، در تصمیمم برای تغییر روش زندگی ام مصمم تر می شدم.