تفاوت زنده بودن و زندگی کردن
رسیدن به جایگاهی که والدین مان آرزو دارند، نفس کشیدن. پیدا کردن کار، نفس کشیدن. قدم زدن از خانه تا محل کار، نفس کشیدن…
زنده بودن موفقیتی به حساب نمی آید. نفس کشیدن، راه رفتن، دویدن، غذا خوردن و انجام کارهای اولیه ای که برای سالم نگه داشتن بدنمان کافی است کار سختی نیست. واقعاً زنده نگه داشتن خودمان کار خاصی نیست، همه ما این کار را می کنیم.
موفقیت واقعی، آدم هایی که همه درمورد آنها حرف می زنند، آنهایی هستند که واقعاً یاد گرفته اند چطور زندگی کنند. آدم هایی که کاری جز فقط نفس کشیدن انجام می دهند.
زنده بودن و زندگی کردن با هم فرق دارد. زنده بودن یعنی راکد بودن. یعنی همانطور که نفسمان را حبس کرده ایم، اجازه بدهیم جریان ما را از فراز و نشیب های خود عبور دهد.
یعنی ثابت ایستادن روی پله برقی که به سمت بالا در حرکت است. یعنی اجازه بدهیم دیگران ما را به سمت خط پایان بکشانند.
زندگی کردن چیزی متفاوت با این است. زندگی کردن یعنی بند آوردن نفس کسی، گاهی قطع شدن نفس خودمان و اینکه گاهی اصلاً یادمان برود که نفس بکشیم. این درست متضاد زنده بودن است، چون زندگی کردن همیشه نزدیک تر به مرگ است.
زندگی کردن یعنی اجازه ندهیم ریتم زندگی، ما را تسلیم خود کند. زندگی کردن یعنی هیچ لحظه ای را از دست ندهیم. یعنی آنقدر جیغ بزنیم که به نفس نفس بیفتیم و آنقدر بخندیم که نفسمان بند بیاید. یعنی آنقدر گریه کنیم که دیگر نفسی برایمان باقی نماند. یعنی حس کنیم که همه چیز در یک لحظه تمام خواهد شد و برای آن آماده باشیم.
زندگی کردن به معنی نگه داشتن، شمردن و نگاه کردن به نفس هایمان نیست. یعنی یادمان برود که نفس بکشیم. یعنی در فرصت ها و اشتیاق هایمان شیرجه بزنیم، خلاف جریان شنا کنیم و تا مرز غرق شدن پیش برویم.
زنده بودن یک وضعیت است، زندگی کردن یعنی گذر کردن از همه وضعیت ها
زندگی کردن یعنی با نفس هایمان، با لحظاتمان چه می کنیم. یعنی چطور مسیر خودمان را می سازیم. یعنی چطور با معشوق هایمان می جنگیم، چون کلمات برایمان نارسا هستند فریاد می زنیم و آرزوهایمان را تا جایی دنبال می کنیم که پژمرده و خسته شویم.
زندگی کردن یعنی دوست داشتن فرزندانمان تاجاییکه آسیب نبینیم، یعنی خرج کردن خوشبختی مان برای دیگران و گم کردن خودمان در یک تکنوازی گیتار. یعنی نقاشی کشیدن تا جایی که دردهایمان را فراموش کنیم، رابطه جنسی با همسرمان برای فراموش کردن شکستگی دلمان و لذت بردن از هر تکه کیک شکلاتی.
یعنی سوختن از درون و زمین خوردن. یعنی شکست خوردن و جنگیدن. یعنی دویدن تا جایی که از نفس بیفتیم و غش کنیم. یعنی جسور و سرکش بودن. یعنی هیچوقت نایستیم و هیچوقت ازخودراضی نشویم.
آنهایی که فقط زنده اند هیچوقت متوجه شکل درختان وقتی باران می آید نمی شوند یا اصلاً به این فکر نمی کنند که بیرون پریدن از هواپیما چه حسی می تواند داشته باشد. آنها هیچوقت در تله های زندگی اسیر نمی شوند و هیچوقت لذت های ساده چیزهای عادی زندگی را حس نمی کنند. آنها هیچوقت خاطراتی نمی سازند که حتی قرن ها بعد دیگران به خاطر بیاورند.
هیچوقت در لحظه حال گم نمی شوند، هیچوقت از ناشناخته ها غافلگیر نمی شوند و از ناممکن ها به هیجان نمی آیند. آنها هیچوقت به اینها نمی رسند چون مشغول این هستند که نفس کشیدن یادشان نرود.
زنده بودن …، زندگی کردن …
زنده بودن یعنی نفس کشیدن، زندگی کردن یعنی یادمان برود نفس را از ریه بیرون بدهیم.
زنده بودن یک تپش قلب است، زندگی کردن قلبی تپنده.
زنده بودن یک وضعیت است، زندگی کردن یعنی گذر کردن از همه وضعیت ها.
زنده بودن آسان است، زندگی کردن دشوار.
زنده بودن یک هدیه است، زندگی کردن یعنی وجود داشتن.
زنده بودن یعنی چشمانی مراقب و محتاط، زندگی کردن یعنی هیچوقت نبستن چشم ها.
زنده بودن یعنی پوستمان، زندگی کردن یعنی بیرون پریدن از پوستمان.
زنده بودن یعنی روزها پشت سر هم، زندگی کردن یعنی طلوع ها تا غروب های آفتاب.
زنده بودن یعنی راحتی، زندگی کردن یعنی گذشتن از مرز منطقه امن خود.
زنده بودن رایگان است، زندگی کردن یعنی خرج کردن هر لحظه.
زنده بودن یعنی انجام سهم خودمان از زندگی، زندگی کردن یعنی داشتن میلیون ها سهم.
زنده بودن قابل درک است، زندگی کردن یعنی همیشه به دنبال پاسخ بودن.
منبع : پرورش افکار
- ۹۶/۱۲/۲۷