زندگینامه کریس گاردنر – میلیاردری که از صفر شروع کرد
در این بخش از بیوگرافی بزرگان به یکی از پر انگیزاننده ترین افراد که با استفاده از قانون جذب ثروت هیچ گاه سرش را در مقابل سختی های روزگار خم نکرد خواهیم پرداخت. کسی که توانست با غلبه بر مشکلات و سختی ها،موفقیت و خوشبختی را برای خود و پسرش فراهم آورد.
کریس گاردنر، متولد شهر میلواکی ایالت ویسکنسون آمریکاست. دوران کودکی کریس گاردنر مملو از فقر، نزاع خانوادگی، اعتیاد به الکل، سوء استفاده های جنسی بود و زندگی وی در خانواده ای بی سواد آغاز گردید.
کریس گاردنر از همان کودکی، بختش تیره بود و کورسوی امیدی در مسیر زندگی اش دیده نمی شد. او تمام مواد لازم برای بیچارگی و کاسه چه کنم به دست گرفتن را در اختیار داشت، مرگ پدر، بی رحمی ناپدری، سابقه حبس و…
اگر در صحنه زندگی قرعه این نقش به نام هر کس دیگری جز کریس گاردنر می افتاد، بی شک انگ بدشانسی و بدبختی را تا پایان عمر می پذیرفت اما “کریس گاردنر” مردانه جلوی سرنوشت قدعلم کرد و شجاعانه مسیر زندگی اش را تغییر داد. امروز که ما داستان زندگی اش را میخوانیم، کریس گاردنر یک میلیاردر سرشناس شده، می پرسید چطور؟ بهتر است با ما از پیچ وخم های زندگی اش بگذرید تا رمز موفقیت اش دستگیرتان شود.
کریس گاردنر پس از پایان تحصیلات دبیرستان به نیروی دریایی پیوست و به شهر سان فرانسیسکو منتقل شد. جایی که کریس گاردنر برای یک مرکز تحقیقات تجهیزات پزشکی و توزیع کنندۀ این محصولات مشغول به کار شد.
کریس گاردنر و پسرش
کریس گاردنر در سال 1981 برای اولین بار پدر شد و فرزند پسر خود را کریستوفر نامید. بدین شکل کریس گاردنر تصمیم گرفت تا به دنبال یک شغل پر درآمد و سودمند باشد. کریس گاردنر مجذوب رشته های مالی و حسابداری شد، اما بدون داشتن آشنا، مدارک اِم.بی.اِی. و تحصیلات دانشکده ای این امر به راحتی امکان پذیر نبود. به همین جهت برای آموزش در رشتۀ دلالی ثبت نام نمود. به این امید که این رشته راه گشای قدم های بعدی او در راه رسیدن به خواسته هایش باشد.
سال ۱۹۸۲ بود. آن زمان ها یک سال و نیمی از پدر شدنش می گذشت. فروشنده لوازم پزشکی بود. به زحمت از عهده امورات خودش و پسرش، کریستوفر، بر می آمد. کریس گاردنر وقتی به ورودی جاده موفقیت رسید، ۲۹ سال بیشتر نداشت. با تمام نداری هایش سخاوتمند بود. آن روز به پارکینگ بیمارستان آمد و دید که راننده یک اتومبیل “فراری” دنبال جای پارک می گردد. صدایش زد: “می توانید جای من پارک کنید.” و با راننده “فراری” گرم صحبت شد. کریس گاردنر میخواست بداند او چه کار می کند و چطور توانسته ماشینی به آن گرانی بخرد.
راننده فراری به او گفت که در کار خرید و فروش سهام شرکت هاست. کنجکاوی کریس گاردنر گل کرد. الان که یاد آن روز می افتد، می گوید: “آن آقا ماهی ۸۰ هزار دلار درآمد داشت.”
آنها با هم رفیق شدند. هر از گاهی ناهار را با هم می خوردند و سهام فروش متمول برای کریس گاردنر توضیح می داد که چطور می تواند وارد این تجارت شود و او را به سرشناس ترین های خرید و فروش سهام ارجاع داد. کریس گاردنر هم با اعتماد به نفس دنبال سررشته های موفقیت اش رفت اما کسی تحویلش نمی گرفت، نه به خاطر سیاهپوست بودنش، بلکه به این خاطر که ثروتمندان نمی خواستند ریسک کنند. کریس گاردنر می گوید: “آنها نژادپرست نبودند. حداقل چیزی که برای فروشنده سهام شدن می خواستی، یک مدرک MBA بود. اما من اصلاً کالج نرفته بودم! من زیر خط فقر زندگی می کردم و پولی برای گذراندن این دورهها نداشتم.”
در این هنگام بود که مادر فرزندش کریستوفر، آنها را ترک نمود. کریس گاردنر بسیار تلاش کرد تا مسئولیت نگهداری تنها پسر خود را به عهده بگیرد. بین سالهای 1983 تا 1987 کریس گاردنر در کمپانی سرمایه گذاری “بیر استرنز” مشغول به کار شد و توانست درآمد بالایی کسب کند. کریس گاردنر در سال 1987 و تنها با داشتن 10000 دلار سرمایه کمپانی خود را تحت نام “گاردنر ریک” در شهر شیکاگو تأسیس نمود. این مؤسسه یک بنگاه اجرایی با تخصص در زمینه های استعلام بدهی و ارائۀ حق و حقوق بازنشستگی برای کارمندان و اتحادیه های گارگری بسیاری از شرکت های بزرگ و معروف در آمریکاست.
بعد از ۱۰ ماه دویدن های بی حاصل، تازه یک نفر پاپوش جاداری برای کریس گاردنر درست کرد و او را به خانه اول باز گرداند: “باید برای پسرم، پدری میکردم، پس دلسرد نشدم. هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم، هرس چمن ها، شستن توالت ها، آشغال جمع کردن، تعمیر سقف و نقاشی ساختمان اما به تلاشم برای ورود به چرخه خرید و فروش سهام ادامه دادم.”
انگار زمانه شوخی اش گرفته بود. راحتش نمی گذاشت. سر جر و بحث کوچکی که با همسرش داشت، یک پلیس را خبر کرد و ماموران با استعلام مدارک و پیشینه کریس گاردنر به دلیل پرداخت نکردن قبوض پارکینگ، او را به مدت ۱۰ روز به زندان فرستادند. همسرش هم پسرش را برداشت، او را ترک کرد و طلاقش را گرفت.
سراسیمه شده بودم. خودم بدون پدر، بزرگ شده بودم و نمی خواستم پسرم سختی های تلخ دوران کودکی مرا بچشد. به خودم قول داده بودم که برایش پدر خوبی باشم. قول داده بودم همیشه مراقبش باشم… آن روزها بدترین روزهای زندگی ام بود. کنار دزدها، قاتلان و تبهکاران روز را به شب می رساندم و فکر و نگرانی پسرم آزارم می داد. قبل از دستگیری در یک مؤسسه خرید و فروش سهام فرم استخدام پر کرده بودم. متأسفانه روز مصاحبه ام یک روز قبل از آزادی ام تعیین شده بود. از زندان تماس گرفتم و التماس کردم که اجازه دهند یک وقت مصاحبه دیگر بگیرم. به محض آزادی به مؤسسه رفتم. این مصاحبه تنها شانسم بود اما نمی توانستم برایشان نقش بازی کنم. پس حقیقت را گفتم، اینکه پیشینه ندارم، خانواده ام ترکم کرده اند، تحصیلات ندارم، وضع مالی ام خوب نیست اما انگیزه دارم و می دانم که در تجارت می توانم موفق شوم.
مصاحبه گر به فکر فرو رفت. گاردکریس گاردنر یک قدم به جلو برداشته بود، گفت و گو با یکی از عاملان مهم این تجارت! انگار ورق زندگی اش برگشته بود. چندماه بعد، همسرش تماس گرفت و حضانت کریستوفر را به کریس گاردنر سپرد. اما پانسیونی که گاردنر در آن اتاق اجاره کرده بود بچه ها را قبول نمی کرد. این بود که وسایل ضروری خودش و کریستوفر را در کالسکه و ساک کریستوفر و کیف دستی خودش جا داد و راهی خیابانها شد: شب های زیادی را در توالت های عمومی گذراندیم.
روزی پدر و پسر ۵ ساله در خیابان قدم می زدند که کریس گاردنر چشمش به یک ساختمان مخروبه که بوته رزی از دیوارش بالا رفته بود افتاد. سرایدار آنجا را پیدا کرد و قرار شد عمارت مخروبه را به قیمت منصفانه ای اجاره کند. حالا دیگر سقفی بالای سر پسرش بود. طی چند سال به تدریج با تحمل شرایط طاقت فرسای موجود توانست وارد تجارت رویایی اش شود. سال ۱۹۸۷ توانست در شیکاگو بنگاه خریدوفروش سهام خودش را تأسیس کند و آخر سر هم برای خودش یک دستگاه اتومبیل «فراری» بخرد.
کریس گاردنر داستان زندگی اش را افسانه نمیداند: “داستان زندگی من به دیگران می آموزد که چطور باید به کمک قانون جذب جلوی موانع زندگی سینه سپر کرد. می توانستم یک فروشنده بی دست و پا و بی خانمان باقی بمانم اما من می خواستم زندگی بهتری داشته باشم و الان زندگی ام عالی است. ما هم می توانیم تندبادهای زندگی را در هم بکوبیم. تنها باید هدفمان را مشخص کنیم و با اراده، امید، توکل به پروردگار و قوت قلب گرفتن از کسانی که دوستشان داریم، در راهمان ثابت قدم باشیم.
فیلم موفق هالیوودی از زندگی واقعی کریس گاردنر
فیلم در جستجوی خوشبختی (The Pursuit of Happyness) فیلمی آمریکایی و محصول 2006 میلادی است که براساس زندگی واقعی کریس گاردنر ساخته شده است. در این فیلم که گابریل موسینو آن را کارگردانی می کند، ویل اسمیت نقش یک فروشنده ی بی خانمان و بیکار را بازی می کند که بعداً به یک دلال سهام تبدیل می شود. در این فیلم جیدن اسمیت پسر ویل اسمیت در نقش پسر گاردنر ظاهر می شود.
کتابهای کریس گاردنر
فیلمنامه این اثر را استیون کونراد براساس کتاب پرفروش “خاطرات” نوشته گاردنر نوشته است. از دیگر کتابهای گاردنر میتوان “به دنبال خوشبختی” اشاره کرد.
در سال 1981 کریس گاردنر تمام پس انداز خانواده خود را در یک اسکنر قابل حمل سنجش تراکم استخوان سرمایه گذاری می کند و سعی می کند آن را به پزشکان بفروشد. اما در نهایت معلوم می شود که سرمایه گذاری او پشیزی ارزش ندارد و همسرش او و پسرش را ترک کرده و به نیویورک می رود. کریس در رفت و آمدهای خود برای فروش دستگاه با دین ویتر بر خورد کرده و توجه او را به خود جلب می کند . دوستی او با دین ویتر بخت ورود به برنامه تربیت دلال بازار سهام را برای او به وجود می آورد. در این میان کریس با مشکلات مالی فراوانی دست و پنجه نرم می کند و پسر خردسال او نیز مشکلات فراوانی دارد. از آنجا که آنها بی خانمان هستند، پدر و پسر حتی مجبور میشوند شبی را در دستشویی عمومی به صبح برسانند. اما خستگی برای او معنایی ندارد و پیوسته در جستجوی راهی است تا بتواند خود و پسرش را تأمین کند. در پایان کریس در امتحان ورودی دلالی بازار سهام موفق می شود و می تواند منصبی به دست بیاورد.
این فیلم با بودجه 55 میلیون دلاری ساخته شد و توانست در گیشه 307 میلیون دلار به دست بیاورد.
همچنین به دنبال خوشبختی نامزد بهترین بازیگر مرد نقش اول در اسکار و گلدن گلوب شد.
منبع : سایت قانون جذب پرورش افکار
- ۹۶/۱۱/۲۸